در آن موقع اصطلاح فرار از مدرسه کلیه شکلهای غیبت بدون اجازه از مدرسه را دربرمیگرفت. فرار از مدرسه عکسالعملهای متفاوتی از سوی اولیاء و مربیان برانگیخته است که اهمیت مطالعه گسترده این موضوع را دو چندان میکند.
نگرانیهایی که این نوع مشکل به وجود میآورد پرسشهایی را در ذهن اولیاء و مربیان به وجود میآورد مانند: سرنوشت او چه میشود؟ آیا یک زندگی را در آینده راه خواهد برد؟ آیا در بزرگسالی به مشکلی برنمیخورد؟
با این توصیف سوالی را میتوان مطرح کرد که آیا فرار از مدرسه یک فاجعه است؟ در بهترین شرایط مدرسهگریزی میتواند تبعات جبرانناپذیری را به دنبال داشته باشد. به طوری که برخی از روانشناسان مدرسهگریزی را با خودکشی فردی مقایسه کردهاند.
به عبارت دیگر، همان طور که بیمار در معرض خطر خودکشی را باید بستری کرد، یک کودک مدرسه گریز را نیز باید به یک مدرسه شبانهروزی یا بازپروری نوجوانان منتقل کرد. چرا کودک از مدرسه میگریزد؟ جواب این سؤال را با پیگیری مسیر رشد و تحول کودک میتوان پیدا کرد. ورود به مدرسه اولین برخورد جدی کودک با اجتماع و درخواستهای آن است.
کودک مدرسه گریز، آینده اجتماعی و شغلی خود را به مخاطره میاندازد، در نتیجه فرار از مدرسه یک خودکشی اجتماعی است.
با ورود کودک به محیط مدرسه، دوگانگی و کشمکشی بین محیط خانوادگی و محیط جدید ایجاد میشود. اما این تعارض از کجا ریشه میگیرد؟
مدرسه برای آموختن مهارتهای تفکر جدید مثل نوشتن، حساب و... روی شناخت بنیادی کودک از دنیای اطرافش تأثیر میگذارد، در عین حال دامنه این تأثیر تا رشد جسمانی وی هم کشیده میشود. اثر روی رشد جسمانی با آموزشهای حرکتی، زنگهای ورزش و رسیدگی به مسائل بهداشتی خودش را نشان میدهد.
کودک در محیط آموزش، خود را بین هم سن و سالانش میبیند و برای نخستین بار دست به ترسیم تصویری از خود براساس نگرشهای گروه همسالان میزند. این تصویر جدید، از زاویه دید محیطی، در تعارض با تصویر قبلی محیط خانوادگی قرار میگیرد.
پس مدرسه تکالیف جدیدی را روی دوش کودک که ماهیتی رابطهجو دارد میگذارد. میتوان گفت ورود به مدرسه به خاطر همین تکلیف جدید بحرانزا است. هر چند نمیتوان تفاوتهای فرهنگی شدن و اجتماعی شدن افراد را از نظر دور داشت ولی هر کودکی با توجه به تمام ملاحظات متحمل فشار روانی میشود.
کیفیت فشار روانی متفاوت تجربه میشود. انسان موجودی رابطهجو و اهل تجربه کردن است؛ وقتی مدرسه تکالیفی را فراتر از توان دانشآموز از وی میخواهد نطفه مدرسهگریزی بسته میشود. کودک مدرسهگریز را کودکی توصیف میکنند که دارای هوش پایینتری است، هوش وی برای سازگاری با درخواستهای محیط آموزشی کافی نیست.
در کوتاهترین تعریف هوش توانایی سازگاری با محیط است. ظرفیت پنهان کودک در برخورد با درخواستهای محیط جدید آشکار میشود.
رشد اخلاقی کودک در دوره مدرسه دارای جایگاه ویژهای است. کودک از یکسو با ارزشهای اخلاقی محیط آموزشی که توسط مدرسه و معلم تدریس میشود و از سوی دیگر با ارزشهای اخلاقی گروه همسالان دست به گریبان است.
اخلاق به طور معمول ادب را ستایش میکند ولی گروه همسالان جسارت و بیادبی را شجاعت میداند. ظرفیت سازش یافتن یا کنار آمدن با موفقیتهای مختلف و متفاوت لازمه میانجیگری این دو نوع خطمشی اخلاقی است.
اگر کودکی نتواند بین این دو قطب متضاد صلح و سازش ایجاد کند دچار ناکامی خواهد شد. تلاش کودک در این سن و سال برای انجام کاری جدید و بکار بستن ابتکار از سوی احساس درونی مقصر بودن و گناهکاری تهدید میشود. ولی همین کودک از 6 – 7 سالگی تا آغاز نوجوانی روابط عمده اجتماعیاش را در محیط آموزشی و گروه همسالان سپری میکند. فقدان احساس کارآمد بودن و مثمرثمر بودن کودک را متزلزل میکند و بهرهوری و کارآمدی فرد را تهدید مینماید.
عوامل موثر بر مدرسهگریزی
1 – وجود تعارض یا کشمکش درون روانی والدین: یکی از والدین به دلیل وجود رگههای مرضی در شخصیت نشانههای وابستگی کودک را تقویت میکند. طوری که جدایی از والدین برای کودک سخت شده، در نتیجه از مدرسه میگریزد.
2 – کشمکش درون روانی کودک: مدرسه هراسی و دیگر اختلالاتی که برای اولین بار در طی کودکی بروز میکند، میتوانند از عوامل تسریعکننده یا زمینهساز مدرسهگریزی باشند. مثلاً بیش فعالی میتواند شکست تحصیلی و گریز از مدرسه را به خاطر پاسخ ندادن به توقعات مدرسه، در پی داشته باشد. بنابراین درمان اختلالات زمینهای بسیار مهم است.
3 – کشمکش درون خانواده: روشهای فرزندپروری سهگونهاند: سهلانگاری، مستبدانه و دموکراتیک که هم دیکتاتوری والدین و هم سهلانگاری را میتوان زمینهساز دانست. زیرا در هر دو حالت شکلی از فشار روانی روی کودک است.
در شکل مستبدانه نهنگی در آکواریومی اسیر و در شکل سهلانگارانه ماهی قرمز کوچکی در دریا با تمام خطرها رها میشود. کودک نیاز به حمایت، امنیت و تأیید از سوی والدین را دارد و آزادی بدون مرز او را مضطرب میکند زیرا او قادر نیست به تنهایی مسیر را طی کند. کما اینکه روش مستبدانه هم خلاقیت و اعتماد به نفس کودک را تخریب میکند. هر دو شکل تربیت مستبدانه و دموکراتیک بیانگر جهل و بیدانشی والدین است و ناتوانی آنها را نشان میدهد.
4 – عادی بودن فشار روانی در مراحل انتقالی: در زندگی یکسری مراحل انتقالی وجود دارد که میتوان هم آن را به شکل وسایل عبور (رشد) دید و هم آنها را منشاء یک آسیب دانست. مراحلی چون یائسگی، بلوغ، ازدواج و امثال آن.
5 – عدم درک نیازهای اساسی در خانه یا مدرسه: میتوان گفت مهمترین عامل در مدرسهگریزی است. مدرسه ناکامکننده و خانواده سرکوب کننده از آن جمله است.
روابط دیکتاتوری – سهلانگاری در مدرسه و خانه منجر به آسیبهایی در سطح جامعه میشود. آسیبهایی چون دختران فراری، پسران بزهکار و.... که نوجوانان آسیبدیدگان این نوع برخوردند.
زیربنای این رابطه چه در مدرسه و چه در خانه روابط غیرانسانی است. ویرجینا ساتیر، خانواده درمانگر شهیر، مینویسد: «من در گذشته فکر میکردم که بمب اتم ما را از بین میبرد اما حالا فکر میکنم که اگر چیزی بتواند ما را از بین ببرد چیزی جز روابط غیرانسانی نیست.» خانواده درمانی در مورد خانوادههای دشوار و یا آشفته لازم است.
زیرا که مدرسهگریزی محصول مشترک خانواده و اجتماع است، محیط آموزش به شکل اخص، جامعه به طور اعم مد نظر است. این مسأله آنجا بغرنجتر میشود که پیشینه تحکمگونه نیز دنباله محیط اجتماعی را تشکیل دهد.